فرد بالدوین فکر میکند که میتوانست نویسنده شود – اگر ماشین تحریر دستی اولیوتی که در سال 1955 در کلمبیا تحصیل میکرد، املا را بررسی میکرد. اما املای او ظالمانه بود و او بی تاب بود، بنابراین به جای آن عکاسی را امتحان کرد. او شانس مبتدی داشت: او در یک تعطیلات تابستانی وارد ویلای پابلو پیکاسو در جنوب فرانسه شد.
این پرتره ها کار او را آغاز کردند، اما مهمتر از آن، درسی به او دادند که تا 65 سال بعد با او ماندگار شد. “رویا داشته باشید، از تخیل خود استفاده کنید، بر ترس خود غلبه کنید، و سپس راز واقعی کل کار: شما باید عمل کنید.” بالدوین 90 ساله توضیح داد.
این شعار او را به سراسر جهان برد و سپس به ایالات متحده بازگشت تا جنبش حقوق مدنی و فقر در جنوب را مستند کند. همچنین او را به راه اندازی Houston FotoFest همراه با همسرش Wendy Watriss سوق داد و به او کمک کرد تا ده ها جشنواره عکاسی مشابه را در سطح جهانی راه اندازی کند.
حالا او به نوشتن – این بار با غلط املایی – در خاطراتش بازگشته است: «آقای عزیز. پیکاسو: یک عشق مصور با آزادی» منتشر شده توسط شیلت. او در آن به شیوه ای تحقیرآمیز دوران کودکی ممتاز خود در سوئیس و باربادوس را به عنوان پسر یک دیپلمات و همچنین سال های نوجوانی تنهایی خود را پس از مرگ پدرش بازگو می کند. او شکست تحصیلی و سرگردانی بی هدف را قبل از جنگیدن در جنگ کره و دریافت دو قلب بنفش توصیف می کند.
او به عنوان دانش آموز بسیار متمرکزتر به مدرسه در کالج جونیور آرمسترانگ در ساوانا، گا.، بازگشت و سپس به کلمبیا منتقل شد. پس از مواجهه با پیکاسو، او تصمیم گرفت تا هنر خود را به عنوان یک عکاس بیاموزد.
او میگوید: «آنچه برای من جادویی بود این بود که یک دوربین کوچک میتوانست بهعنوان پاسپورتی برای جهان عمل کند، بهعنوان کلیدی برای باز کردن هر قفل و هر کمد تحقیق و کنجکاوی.» همچنین راهی برای بردن من به مکانها و موقعیتهایی بود که داستانهای خوبی برای گفتن برایم فراهم میکرد.»
در کتاب آقای بالدوین می گوید که چگونه در میان گله داران گوزن شمالی سامی زندگی می کرد منطقه لاپلند در شمال اروپا، قطب شمال را کاوش کرد و از مارلین ها در زیر آب عکس گرفت تا ارنست همینگوی را تحت تاثیر قرار دهد.
با نگاهی به گذشته، متوجه می شود که انگیزه او تا حدی کنجکاوی بوده است، اما عمدتاً با داشتن داستان هایی برای گفتن در مهمانی های کوکتل یا شام. او گفت: «این یک سفر نفسانی بزرگ بود. اما مدت کوتاهی پس از بازگشت او با همسرش مونیکا به ساوانا تغییر کرد. کتاب او توضیح می دهد که چگونه به طور تصادفی با یک راهپیمایی حقوق مدنی در سال 1963 مواجه شد.
معترضان ناگهان در خیابان بول در مرکز شهر ساوانا ظاهر شدند، پرچمهای آمریکا را به اهتزاز درآوردند و تابلوهایی را حمل کردند: آزادی یا مرگ، مرگ بر جدایی، و ما اکنون آزادی میخواهیم! او نوشت. چهارصد مرد و زن جوان که اکثراً دانشآموز بودند، «ما غلبه خواهیم کرد» را میخواندند».
او شروع به عکاسی از راهپیمایان کرد و با رهبران آنها، از جمله هوسی ویلیامز، یکی از اعضای مورد اعتماد کشیش ملاقات کرد. دکتر. حلقه درونی مارتین لوتر کینگ جونیور. آقای. بالدوین خدمات خود را داوطلبانه به آقای. سازمان ویلیامز، مبارزه صلیبی شهرستان چاتم برای رای دهندگان، ارائه عکس برای انتشارات خود و پیوستن به جلسات. آقای. بالدوین به وضوح فهمید که چه اتفاقی برای سیاه پوستان می افتد.
او مینویسد: «تبعیض اقتصادی برای من خبری نبود، جداسازی یا تقسیم طبقاتی هم خبری نبود، اما تفاوت در نزدیک شدن من با این واقعیتها به شیوهای کاملاً جدید بود. «و من عکسها را به شیوهای جدید میساختم – برای یک دلیل، هدفی که میدانستم درست است. دیدم که با روحیهای کار میکنم که بر اساس شرایطی که در کارخانه خانوادهام مشاهده کرده بودم و تجربه کرده بودم، کار میکردم، اما اکنون اهمیت خود را که خدادادی راز سفیدپوستم را تسلیم میکردم. که جدید بود
او گفت که تا آخر عمر انگیزه اش در عکاسی «مفید بودن» بود.
در سال 1964 او مدیر سپاه صلح در ساراواک، مستعمره سابق بریتانیا در بورنئو شد که سال قبل بخشی از مالزی شده بود. او به همراه همسرش و پسر کوچکشان برک به آنجا نقل مکان کردند و پسر دومشان، گراتان، در آنجا به دنیا آمد. پس از دو سال او به عکاسی بازگشت و از داوطلبان سپاه صلح در ساراواک، افغانستان و هند مستندسازی کرد.
در بازگشت به ساوانا در سال 1966، آقای. بالدوین کارهای تحریریه انجام می داد و از استراحتگاه های تعطیلات برای ثروتمندان عکاسی می کرد و روزانه 1200 دلار درآمد داشت. فقط چند مایل دورتر، او از یک جامعه سفیدپوست به شدت فقیر عکس گرفت. در نهایت، این تصاویر برای شهادت در کمیته منتخب سناتور جورج مک گاورن در مورد تغذیه و نیازهای انسانی مورد استفاده قرار گرفت. اما یک موزه محلی از نمایش آنها صرف نظر کرد زیرا آنها را بسیار بحث برانگیز می دانست.
ناامید، سرگردان و با شکست ازدواجش، به نیویورک نقل مکان کرد. او با ناامیدی 600 صفحه خودآزمایی را در دفتر خاطراتش نوشت که بعدها منبع این خاطرات شد.
زندگی او با ملاقات با روزنامه نگار جوانی به نام وندی واتریس تغییر غیرمنتظره ای پیدا کرد. ملاقات آنها جرقه “یک ماجرای وحشتناک” را زد که هشت ماه بعد به یک شراکت تبدیل شد، زیرا آنها قصد داشتند با هم روستاهای آمریکا را مستند کنند. این مشارکت 50 سال آینده آقای. زندگی بالدوین او و خانم با هم واتریس از روستاهای مرکز تگزاس عکاسی کرد و سپس Houston FotoFest را آغاز کرد که اکنون یکی از برجسته ترین رویدادهای عکاسی جهان است.
او گفت: “من آزادی را به عنوان بزرگترین سرمایه ای که می توانید در زندگی خود به ارمغان بیاورید ارزشمند می دانم، اما آزادی یک امر بسیار تنهایی است و حفظ آن طاقت فرسا است.” “این که کسی به من بپیوندد – اینکه بخواهم با هم آزاد باشیم – تنهایی را از بین برد و تمام انرژی می تواند صرف این کار شود و نه مبارزه با تنهایی.”
این کتاب با شروع فتوفست در سال 1983 به پایان می رسد 36 سال آینده را برای یک کتاب آینده درباره جشنواره – که البته توسط آقایان هر دو نوشته خواهد شد، ترک می کنیم. بالدوین و خانم واتریس.
اگرچه او اکنون 90 ساله است، اما هنوز هفت روز در هفته کار می کند. او گفت که او چارهای ندارد جز اینکه «کمی طولانیتر» زندگی کند، زیرا «کارهای زیادی برای انجام دادن باقی مانده است» از جمله شرکت در یک مستند و کتابی درباره این زوج و همچنین سازماندهی آرشیو آنها و نوشتن کتاب کتاب فوتوفست.
او گفت: “این برای ما خوشحال کننده است که با هم کار کنیم، زیرا ما با عزم راسخ برای انجام کاری فراتر از خودمان که به بهبود این دنیای بسیار متزلزلی که در آن زندگی می کنیم کمک می کند، مقید هستیم.”