داستان های عاشقانه کوچک: “هرگز ندیدم والدینم را ببوسند”

وقتی در دهه 50 بزرگ شدم، هرگز پدر و مادرم را ندیدم که ببوسند، بغل کنند یا بگویند “دوستت دارم”. در عوض، ازدواج آنها، مانند دوران کودکی من، غرق در طعنه و سکوت بود. پس از مرگ پدرم در زمستان، مادرم از پیام‌های منشی تلفنی آنها درخواست کرد – هنوز از زمانی که او زنده بود چشمک می‌زد. با کپی کردن نوار اصلی، صدای زمزمه آنها را شنیدم: “عزیزم”، “عزیزم”، “عزیزم.” وعده های آنها با بوسه ها آمیخته شده بود و هوا را به هم می زد. طولانی ترین پیام آنها حاوی خاطره ای از آنها بود که در صندلی عقب پونتیاک بونویل سفید قدیمی شان گردن زده بودند و عشقشان پنجره ها را مه کرده بود. – مارگارت مریم روزنتال

یک شب در یک باشگاه گوث توکیو زندگی من را تغییر داد. با یوکیرو، یک درگ ملکه سوئدی 6 فوتی آشنا شدم که مانند عروس فرانکنشتاین لباس می پوشید و زمزمه می کرد: “او هو هو هو!” بعد از اینکه زمین رقص را پاره کردیم، از یوکیرو پرسیدم که آیا می‌خواهد دوباره آویزان شود. او با جملات خود پاسخ داد: چرا که نه؟ یک دهه بعد، ما در کلوپ های شبانه در ده ها کشور غلغله کرده ایم. یوکیرو چشمانم را به روی افراد بی‌شماری باز کرد که در شجاعت شدید او سهیم بودند، از هنرمندان ترنس لبنان تا هجرت هند (جنس سوم). وقتی افراد خارجی تعجب می کنند که چرا درگ کوئین بهترین “دوست غول” من است، من پاسخ می دهم: “چرا که نه؟” – لا کارمینا


گاهی اوقات با عشق عجیب و غریب، تا زمانی که از بین نرود، متوجه نمی‌شوی که عشق است. آخرین باری که او را تقریبا یک سال پیش در فارغ التحصیلی از کالج دیدم. او فقط چند ردیف جلوتر از من فروخت. از گوشه چشمم مدام نگاهش را به سمتم می دیدم، شاید ناخواسته، شاید نه. همانطور که او برای پیوستن به صفوف فارغ التحصیلان بلند شد، این بار مستقیماً به من نگاه کرد. حاضر نشدم نگاهش را ببینم. اکنون که دو کشور از هم جدا شده‌ایم و ارتباط خود را از دست داده‌ایم، نمی‌توانم احساس غم‌انگیز یک فرصت از دست رفته را از بین ببرم. – گریس دل وکیو

اولین باری که همدیگر را دیدیم، هر چهار چهره جوان با تردید زیادی به من خیره شدند. بچه های دوست پسرم از 2 تا 12 سال سن داشتند. با گذشت زمان، من و بچه ها دیگر غریبه نبودیم. بالاخره مرا پذیرفتند. به زودی، من شروع به دوست داشتن آنها کردم. الان 13 سال از جدایی من و پدرشان می گذرد، اما رابطه من با آنها قطع نشد. بلکه قوی تر شده است. من به یک عروسی و فارغ التحصیلی های زیادی دعوت شده ام و همیشه خوشحالم که آنجا هستم. من هرگز نامادری آنها نبودم، اما همانطور که آنها خانواده من هستند، خانواده آنها هستم. – کانی مینسکی

فارغ التحصیلی کوچکترین پسر از دانشگاه (او لی پوشیده است). من در وسط هستم.

Heidi Avery

پنکه تی وی جنرال. کارآفرین. پیشگام زامبی مغرور. تحلیلگر. خالق شیطانی متعصب توییتر.

تماس با ما